امروز هم احساس تنهایی می کنم .تنهای تنها در سرزمین ناآشنایان حقایقی که از آن گریزانم.
در این میان به دنبال کسی می گردم تا حرف دلم را برایش بازگو کنم . اما وقتی که از همه چیز و همه کس و همه چیز نا امید می شوم به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دور از چشم دیگران اشک می ریزم .اشکهایی که بیان کننده ی دردهای درونی ام هستند . .................................... در غارهای تنهایی بیهودگی به دنیا آمد و هیچ کس نمی دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخته ایمان است ....................................
+نوشته شده در دوشنبه 89/5/25ساعت 3:47 عصرتوسط سپیده |
|
نظر